Thursday, December 22, 2011

متین یک

ساعت یک شب هست. دارم فیلم می بینم. همه خواب هستند. متین توی اتاقش داره بازی کامپیوتری می کنه. تا اینکه صدای زدن "آف" کامپیوترش رو می شنوم. متین می آد توی هال. متین سرش رو می آره دم گوشم. "ژله درست کردی؟". می گم "آخ، یادم رفت". می گه "بریم؟" می گم "بریم؟ کجا؟" می گه "ژله درست کنیم. منم می آم پیشت". می گه "بذار چراغ قوه ام رو بیارم". با هم روی نوک پا از اتاق مامان اینا رد می شیم. توی انباری، زیر نور چراغ قوه ی متین، دنبال بسته های ژله می گردیم. پیدا می کنیم. روی نوک پا می ریم توی آشپزخونه. متین ژله درست کردن من رو نگاه می کنه. کاسه می خوام بردارم. متین کمکم می ده برشون دارم. متین کمکم می ده مایع ژله رو بریزم توی کاسه ها. من، برخلاف مریم، به متین "آفرین" نمی گم. بوسش نمی کنم. بغلش نمی کنم. متین خوشش نمی آد از اینجور تشویق ها. متین به مریم از این کمک ها نمی ده. متین می ره بطری ها رو پر از آب تصفیه شده کنه. می گه "پیشم بمون. بعد می ریم با هم می خوابیم. امشب توی هال نخواب. بیا پیش من." خودش انقدر بزرگ شده که تختش دیگه واسه اش کوچیکه. اما می ریم که خودمون رو جا بدیم. اول روی سمت راستمون می خوابیم. بعد روی سمت چپمون. بعد رو به بالا. بعد روی شکم. متین توی گوشم از اخبار بسکتبالی می گه. از هنرنمایی های خودش می گه. دو تا خاطره از مدرسه اش می گه. من بیشتر سوال می کنم. کلی می خندیم. صدای خنده هامون رو می خوریم. متین محکم بغلم می کنه و می خوابیم. وسط های شب بلند می شم. خیس ِ عرقیم. یک بوس به متین می دم. می رم سر جام بخوابم. داشتم موقع فیلم با یک نفر چت هم می کردم گویا. یادم رفته بود.

تابستان نود

No comments:

Post a Comment