Saturday, December 17, 2011

بوی برف

برف بو داره. این رو مریم می گه. مریم می گه برف بو داره. من مریم رو دوست دارم چون می گه برف بو داره. من مریم رو دوست ندارم چون گاهی برام غذا درست می کنه. یا چون به کارهام اهمیت می ده. یا چون تشویقم می کنه. یا چون گاهی تحسینم می کنه. اگر فردا که از خواب پا شدیم، مریم تصمیم گرفت برام هیچوقت غذا درست نکنه، به کارهام اهمیت نده، یا تشویق و تحسینم نکنه، من مریم رو دوست دارم. چون مریم می گه برف بو می ده. مریم یک روز از خونه بیرون رفته و بوی برف رو احساس کرده. مدتی که از روز گذشته، فهمیده صبح برف اومده بوده. مریم از اون روز مصمم شده که برف بو داره. حتی اگر صد منبع بگن برف بو نداره، مریم باز می دونه برف بو داره. من مریم رو دوست دارم چون می گه برف بو داره. مریم دیوونه ی برف هست. من مریم رو دوست دارم چون دیوونه ی برف هست. مریم دیوونه ی چند تا چیز دیگه هم هست. مثلا مریم دیوونه ی کاگنیتیو ساینس هست. مریم دیوونه ی زبون آلمانی هست. من نه زبون آلمانی بلدم، نه کاگنیتیو ساینس خوندم. اما من مریم رو دوست دارم، چون دیوونه هست. و می دونه دیوونه ی چی هست. و مریم به دیوونگی هاش اهمیت می ده. من برای کسی که به دیوونگی هاش اهمیت می ده، ارزش قائلم. 

No comments:

Post a Comment