Thursday, December 29, 2011
شیرینی
Monday, December 26, 2011
Sunday, December 25, 2011
خدا را صدها بار شکر که به ما دماغ داد
Saturday, December 24, 2011
قار و قور می کنیم
breaking the ice
حرف حساب
Thursday, December 22, 2011
متین یک
تابستان نود
Saturday, December 17, 2011
بوی برف
Thursday, December 15, 2011
هزار هزار آهنگ
آهنگ هایی هست که چهار روز پشت سر هم صبح تا شب بهشون گوش می دی و خسته می شی و دیگه هیچوقت گوش نمی دی
آهنگ هایی هست که در تمام طول زندگیت با تو هستند
آهنگ هایی هست که انقدر بهشون احساس نزدیکی می کنی که نمی تونی بهشون گوش بدی، اما همیشه توی گوشیت هستند. برای روز مبادا.
آهنگ هایی هست که با توجه به نوع حست، باهات هر دفعه یک حرفی می زنند
آهنگ هایی هست که غلغلکت می دن
آهنگ هایی هست که حتی اون شب هایی که باید صبحشون ساعت شش پا شی، باز هم کارهات رو می ذاری کنار، سرت رو می ذاری روی میز، چشمهات رو می بندی و یک ساعت بهشون گوش می دی. گوش می دی. گوش می دی..
گاهی یک آهنگ می تونه مخلوطی از چند تا از این بالایی ها باشه
Thursday, November 10, 2011
نجات دهنده
Wednesday, October 26, 2011
یادآوری یک صبح مطبوع
Saturday, February 5, 2011
پرنده ی بی پر و بال
فیل و فنجان
Tuesday, February 1, 2011
کُشته شدگان
او را با تیر زدم.
اسمش را یادم نمی آید
باید در دفترچه ام جایی نوشته باشم.
تنها کت آبی رنگش در خاطرم مانده
با بوی ادوکلونش
که چشمهایم را دیوانه می کرد
تا آنجایی که بالاخره او را خاموش کردم، خفه کردم.
گفته بودم با تیر؟
یادم نمانده ست دقیق.
فقط اینکه
جسدش را به خانه کشاندم
و نه پشت در ِ قفل شده ی ِ پر رمز و راز ِ انباری،
او را زیر ِ میز اتاق پذیرایی پنهان کردم.
در پذیرایی، چشم ِ مردم دنبال ِ برق ِ لوسترها راه می رود و
آن کنده کاری های روی دیوار.
فقط و فقط همان.
خودم هم دیگر همه چیز یادم رفته بود
تا کت ِ آبی اش را یک روز ته ِ کمد لباس هایم دیدم
و این روزها
گاهی بر تن می کنم
در خیابان من را با مرد ِ کت آبی ِ دیروز عوضی می گیرند
و امروز،
امروز ادوکلونش از خودم بلند شده بود و
چشم هایم را پُر کرده بود.
شاید امشب که به خانه رفتم، بعد از مسواک زدن،
نفسم را هرجایی که از آن بلند می شود حبس کردم، بالشم را برداشتم،
رفتم زیر ِ میز ِ پذیرایی، چشمهایم را بستم.
Thursday, January 27, 2011
Tuesday, January 25, 2011
خود را خالی کردن
م.ن